محل تبلیغات شما

نمیدونم . فکر کنم دو هفته ای میشه که تعطیل کردم کلا

نه درسی . نه کاری .

دیروز دوباره به هوای اینکه واسه مامان رنگ مو بگیرم رفتم بیرون یکم قدم بزنم

نمیدونم بهش میگن ترس اجتماعی یا چی ؟ . ولی هر وقت میرم بیرون ترس و اضطراب عجیبی باهامه . انگار دلم می خواد تا آخر عمرم خودمو تو سوراخ خونه مخفی کنم ولی اون موقع هم بعد یه مدت دلم ناجور می گیره و دوست دارم از جایی که هستم فرار کنم . خیلی وقتا که از همه چی خسته میشم دلم می خواد از یه جای خیلی خیلی خیلی بلند خودمو پرت کنم .

ولی خب آدم باید با ترساش روبرو بشه وگرنه روز به روز ترسو تر و ترسو تر میشه

یه چیزیو که نمیتونم بفهمم و شاید مسخره باشه اینه که چرا تو زندگیم مثل بقیه هیجان زده نمیشم ؟

مثلا هفته پیش یکی از دوستام اومد از پشت محکم گردن من و دوست بغلیمو گرفت ولی من انگار نه انگار . دریغ از یک واکنش کوچیک . فقط لبخند زدم . در حالی دوست بغلیم اولش ترسید بعدش از نیمکت بلند شد و با خنده و شوخی حمله کرد طرفش

همه فکر می کنن خیلی مظلومم از اینکه درباره م اینجوری فکر کنن متنفرم ولی خب انگار همه راست میگن و واقعا زیادی مظلومم . راستش از نظر خودم بیشتر بی حوصله م و مثل آدمای دیگه حرف جالبی واسه گفتن ندارم 

دیروز رفتم از کتابخونه هم یه کتاب گرفتم که شاید اینجوری بتونم به خودم زندگی ببخشم . هر چند هنوز کتاب قبلی که بصورت پی دی افه رو تموم نکردم . تا جایی که یادمه همیشه کند میخوندم ولی خب الان کند تر از همیشه م . نه فقط واسه خوندن واسه همه چی . دلم میخواد یه روزی بیاد که اونقدر فرصت و آزادی و پول داشته باشم که بتونم کتابایی که میخونمو داشته باشم یعنی اینکه بخرمشون و به صورت پی دی اف و امانت نباشن .

بنظرم آدم بعد یه مدت توی قفس زندگی کردن و انجام دادن کارای خوب اجباری مثل ظرف شستن و لباس شستن و جارو کشیدن و درس خوندن بایدم بره تو کما . بایدم دو هفته کامل خیره بشه به دور و برش و بگه خستم . بگه میم واسه چی ؟  اصلا چرا ؟  چرا باید زندگی کنی؟. واسه چی باید بجنگی ؟. واقعا چرا باید این همه تلاش کنی ؟ که چی بشه اصلا ؟ چرا این همه به خودت سختی بدی ؟

. و بعدشم کم کم تعطیل کنه همه چیو و بره تو کما


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها